تاریخ انتشار: ۱۴:۲۶ - ۲۳ آذر ۱۴۰۴
تعداد نظرات: ۲ نظر
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد:

ناگفته‌های غائله آذربایجان | فقره دموکرات چطور به سیاست جهانی باخت؟

آنچه در پی می‌آید، تحلیلی از ماجرای جدایی استان آذربایجان از خاک ایران و تشکیل حکومت خودمختار (و البته وابسته‌ی به شوروی!) توسط سیدجعفر پیشه‌وری است. متن گزارش تماما با تکیه بر اسناد محرمانه‌ی اتحاد جماهیر شوروی_که در سال ۲۰۰۶ از طبقه‌بندی محرمانه خارج شدند و جمیل حسنلی، مورخ نامدار، آن را در قالب کتاب مفصلی منتشرشان کرد_ به نگارش درآمده است.

غائله آذربایجان

رویداد۲۴| قرن بیستم میلادی گورستان جنبش‌های ناتمام و آرمان‌های بر باد رفته است؛ اما در میان تمامی این تراژدی‌های سیاسی، ماجرای «فرقه دموکرات آذربایجان» در سال‌های ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶ جایگاهی یگانه و عبرت‌آموز برای ما ایرانیان دارد. این ماجرا روایتگر لحظه‌ای است که جهان از اتحاد شکننده دوران جنگ جهانی دوم به ورطه هولناک «جنگ سرد» لغزید.

وقتی در اوت ۱۹۴۱ (شهریور ۱۳۲۰)، ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی از مرز‌های شمالی و نیرو‌های بریتانیایی از جنوب وارد خاک ایران شد، هدف ظاهری، تامین امنیت خطوط تدارکاتی متفقین و جلوگیری از نفوذ آلمان نازی بود. اما برای ساکنان آذربایجان ایران، این اشغال معنایی فراتر داشت. پس از سال‌ها سیاست‌های مرکزگرایانه، ورود نیرو‌های شوروی، به‌ویژه سربازان و افسران ترک از جمهوری سوسیالیستی آذربایجان، فضایی دوگانه مبنی بر «اشغال» و «بازشناسی هویت» ایجاد شده بود.

شوروی از همان ابتدا نگاهی ابزاری و در عین حال استراتژیک به این منطقه داشت. اسناد نشان می‌دهند که کرملین با دقتی وسواس‌گونه به مطالعه پتانسیل‌های آذربایجان ایران پرداخته بود. حسنلی در کتاب خود سندی را افشا می‌کند که نشان‌دهنده عمق این توجه است: «در سال ۱۹۴۰، اداره اطلاعات نظامی شوروی، پرونده‌ای کامل از تمام تأسیسات صنعتی در آذربایجان جنوبی تهیه کرد که در آن مشخصات فنی ۹۰ واحد صنعتی و ۲۵ نیروگاه برق به دقت فهرست شده بود. همچنین نقشه نظامی-جغرافیایی دقیقی تهیه شد که در آن حتی عمق رودخانه‌ها در هر کیلومتر درج شده بود.»

این دقت اطلاعاتی نشان می‌داد که مسکو، آذربایجان ایران را نه یک سرزمین بیگانه، بلکه حیاط خلوتی استراتژیک می‌دید. با سقوط رضاشاه، فضای سیاسی باز شد و زندانیان سیاسی آزاد شدند. در این میان، مأموریت گروهی موسوم به «گروه عزیز علی‌اف» (دبیر وقت کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی) بسیار حیاتی بود. آنها وظیفه داشتند تا با کار‌های فرهنگی و تبلیغاتی، زمینه را برای نفوذ شوروی فراهم کنند. اما این نفوذ تنها فرهنگی نبود؛ بلکه مقدمه‌ای برای یک بازی بزرگ ژئوپلیتیک محسوب می‌شد.

میرجعفر باقروف، رهبر وقت آذربایجان شوروی، نقشی کلیدی در تحریک استالین برای توجه به جنوب داشت. او با شور و حرارت از «یکپارچگی» سخن می‌گفت و تلاش می‌کرد تا مسکو را متقاعد کند که زمان برای الحاق آذربایجان ایران یا دست‌کم ایجاد یک منطقه نفوذ خودمختار فرا رسیده است. در یکی از اسناد تکان‌دهنده، باقروف در دیدار با اعزامیان به ایران می‌گوید: «اگر در ما قطره‌ای خون آذربایجانی باقی مانده باشد، باید برای اتحاد مردمی که زمانی به زور از هم جدا شده‌اند، تلاش کنیم... تا زمانی که ارتش سرخ آنجاست، ما نمی‌توانیم اجازه دهیم مردم از گرسنگی بمیرند. این مسئله شرف، وجدان و وفاداری است.»


بیشتر بخوانید: سیدجعفر پیشه‌وری آرزوی ناکام جمهوری خلق‌ها


با این حال، تا پایان جنگ جهانی دوم، اولویت استالین حفظ اتحاد با بریتانیا و آمریکا برای شکست آلمان بود. اما با نزدیک شدن به پایان جنگ، اشتهای مسکو برای سهم‌خواهی از «کیک ایران» و به‌ویژه نفت شمال، تیزتر شد.

رویای نفت و فرمان محرمانه مسکو

سال ۱۹۴۴ و ۱۹۴۵، سال‌های چرخش در سیاست شوروی بود. در حالی که بریتانیا بر نفت جنوب ایران چنگ انداخته بود و شرکت‌های آمریکایی نیز دندان تیز کرده بودند، شوروی احساس می‌کرد که سرش بی‌کلاه مانده است. سفر «سرگئی کافتارادزه» به تهران برای کسب امتیاز نفت شمال با شکست مواجه شد. دولت و مجلس ایران، با تصویب قانونی که هرگونه واگذاری امتیاز نفت را تا پایان خروج نیرو‌های خارجی ممنوع می‌کرد، دست رد به سینه مسکو زدند و این شکست دیپلماتیک، استالین را به این نتیجه رساند که زبان دیپلماسی دیگر کارساز نیست و باید از اهرم فشار استفاده کرد. «اهرم فشار» نیز چیزی نبود جز «مسئله آذربایجان».

اسناد آرشیوی که در ابتدای نوشتار ذکرشان رفت، جای هیچ شکی باقی نمی‌گذارد که تاسیس فرقه دموکرات پروژه‌ای مهندسی شده از سوی دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی (پولیت‌بورو) بود. سند تاریخی و فوق‌سری ۶ ژوئیه ۱۹۴۵ (۱۵ تیر ۱۳۲۴) که به امضای استالین رسیده است، نقشه راه این ماجرا را ترسیم می‌کند. این سند، که یکی از مهم‌ترین افشاگری‌های کتاب است، چنین حکم می‌کند: «به‌منظور سازماندهی جنبش جدایی‌طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استان‌های شمال ایران، موارد زیر تصویب می‌شود: ۱. آغاز کار‌های مقدماتی برای تشکیل یک ناحیه ملی-خودمختار آذربایجان با اختیارات گسترده در چارچوب دولت ایران. ۲. برای رهبری این جنبش جدایی‌طلبانه، ایجاد یک حزب دموکراتیک با نام «فرقه دموکرات آذربایجان» ضروری است... ۳. ایجاد گروه‌های رزمی مسلح برای دفاع از فعالان جنبش و سازمان‌های دموکراتیک و توزیع سلاح‌های ساخت خارج (غیرشوروی) بین آنها».

غائله آذربایجان

این سند به وضوح نشان می‌دهد که مسکو حتی در جزئیات، مانند نام حزب و نوع سلاح‌ها (برای رد گم کردن)، دخالت مستقیم داشته است. هدف، ایجاد اهرمی قدرتمند بود تا دولت مرکزی ایران را وادار به تمکین در برابر خواسته‌های نفتی و استراتژیک شوروی کند.

ظهور پیشه‌وری و تسخیر قدرت

سید جعفر پیشه‌وری، کمونیست کهنه‌کار و روزنامه‌نگاری که سال‌ها در زندان‌های رضاشاه بود، مامور به انجام دستور «برادر بزرگ» شد. پیشه‌وری شخصیتی کاریزماتیک و ملی‌گرا (در چارچوب آذربایجان) داشت و در عین حال دارای گرایش‌های چپ بود. او اگرچه به شوروی تکیه داشت، اما در بسیاری از موارد نشان داد که سودای استقلال عمل دارد و نمی‌خواهد صرفا یک عروسک خیمه‌شب‌بازی باشد؛ موضوعی که بعد‌ها باعث اختلاف او با باقروف و نمایندگان دیگر اتحاد شوروی شد.

بیانیه تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان (آ. د. پ) در تاریخ سوم سپتامبر ۱۹۴۵ منتشر شد. این حزب به سرعت توانست با تکیه بر نارضایتی‌های عمیق مردم از فقر، تبعیض و فساد اداری دولت مرکزی، پایگاه اجتماعی وسیعی کسب کند. فرقه دموکرات با هوشمندی، به جای شعار‌های تند کمونیستی، بر روی خواسته‌های ملی و دموکراتیک تمرکز کرد: زبان مادری، اصلاحات ارضی و خودمختاری استانی.


بیشتر بخوانید: مردی که آذربایجان را به آغوش ایران بازگرداند


حوادث به سرعت پیش رفت. فداییان فرقه با حمایت ضمنی و گاه مستقیم ارتش سرخ، کنترل شهر‌ها را یکی پس از دیگری به دست گرفتند. ارتش و ژاندارمری ایران در آذربایجان، که روحیه‌ای باخته داشتند و توسط نیرو‌های شوروی در پادگان‌ها محبوس شده بودند، توان مقاومت نداشتند. بالاخره در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ (۱۲ دسامبر ۱۹۴۵)، مجلس ملی آذربایجان افتتاح شد و حکومت ملی آذربایجان رسما اعلام موجودیت کرد.

اصلاحات حکومت پیشه‌وری با کمک‌های متعدد و چشمگیر شوروی، با سرعتی خیره‌کننده پیش رفتند. تقسیم اراضی دولتی و زمین‌های ملاکین فراری بین دهقانان، تأسیس دانشگاه تبریز، آسفالت خیابان‌ها، کاهش قیمت ارزاق و مهم‌تر از همه، رسمی کردن زبان آذربایجانی در مدارس و ادارات، چهره تبریز و شهر‌های دیگر را دگرگون کرد. حسنلی در توصیف این دوران می‌نویسد: «در مدت کوتاه یک ساله حکومت ملی، کار‌های عظیمی انجام شد. فعالیت‌های حکومت ملی به تعمیق فرآیند شکل‌گیری خودآگاهی ملی آذربایجانی‌ها کمک شایانی کرد. تغییرات اساسی در حیات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی منطقه صورت گرفت... حتی دیپلمات‌های غربی نیز اذعان داشتند که در خیابان‌های تبریز امنیتی برقرار شده بود که سال‌ها سابقه نداشت و فساد اداری به شدت کاهش یافته بود.».

اما این «بهار تبریز» سایه‌ای سنگین و شوم بر سر داشت و آن سایه همانا حضور ارتش سرخ و بازی قدرت‌های جهانی در میدان سیاست بود.

شطرنج دیپلماتیک؛ قوام، استالین و سایه آمریکا

با پایان جنگ و فرارسیدن موعد تخلیه ایران (۲ مارس ۱۹۴۶)، بحران آذربایجان به یک بحران بین‌المللی تبدیل شد. ایران شکایت خود را به شورای امنیت سازمان ملل برد؛ این نخستین پرونده جدی در تاریخ شورای امنیت بود. شوروی تحت فشار افکار عمومی جهان و به‌ویژه ایالات متحده و بریتانیا قرار گرفت. هری ترومن، رئیس‌جمهور آمریکا، پیام‌های صریحی به مسکو فرستاد. برخی منابع حتی از «اولتیماتوم» ترومن سخن گفته‌اند، هرچند حسنلی با بررسی دقیق اسناد معتقد است که فشار دیپلماتیک و نمایش قدرت آمریکا، بیش از یک اولتیماتوم رسمی، استالین را به عقب‌نشینی واداشت.

غائله آذربایجان

در تهران، احمد قوام (قوام‌السلطنه)، سیاستمدار کهنه‌کار و زیرک ایرانی، نخست‌وزیر شد. قوام با مهارتی مثال‌زدنی وارد یک بازی پیچیده با استالین شد. او در سفر به مسکو در فوریه ۱۹۴۶، با وعده ایجاد شرکت مختلط نفتی ایران و شوروی و حل مسالمت‌آمیز مسئله آذربایجان، توانست اعتماد نسبی کرملین را جلب کند. استالین که تصور می‌کرد می‌تواند از طریق قوام هم نفت را به دست آورد و هم نفوذ سیاسی خود را حفظ کند، تصمیم به معامله گرفت.

حسنلی شرح دقیقی از مذاکرات نفس‌گیر قوام و مولوتف (وزیر خارجه شوروی) ارائه می‌دهد. در یکی از این دیدارها، مولوتف با صراحت از قوام می‌خواهد که خودمختاری آذربایجان را بپذیرد، اما قوام با زیرکی به قانون اساسی ایران استناد می‌کند. در نهایت، توافق‌نامه‌ای امضا شد که بر اساس آن، ارتش سرخ باید ایران را ترک می‌کرد و در مقابل، قوام وعده داد که قرارداد نفت شمال را به مجلس آینده ببرد و مسئله آذربایجان را به صورت مسالمت‌آمیز و به عنوان یک امر داخلی حل کند.

استالین که نفت را جایزه‌ای بزرگتر می‌دید و از رویارویی مستقیم نظامی با آمریکا در آن مقطع پرهیز داشت، تصمیم گرفت حمایت نظامی خود را از فرقه دموکرات قطع کند. این آغاز پایان برای پیشه‌وری و یارانش بود.

نامه سرنوشت‌ساز؛ فرمان عقب‌نشینی

یکی از دراماتیک‌ترین اسنادی که در ماجرای پیشه‌وری وجود دارد، متن نامه محرمانه استالین به وی در تاریخ ۸ مه ۱۹۴۶ است. پیشه‌وری که از توافقات تهران و مسکو و فشار برای انحلال «حکومت ملی» و تبدیل آن به یک «انجمن ایالتی» خشمگین و ناامید بود، بر مقاومت پافشاری می‌کرد. او حتی تهدید کرده بود که اگر تهران حمله کند، دست به سلاح خواهد برد. اما استالین با لحنی آمرانه او را به تمکین فراخواند. این نامه، سند تمام‌عیار نگاهِ ابزاری شوروی به جنبش‌های چپ است. استالین می‌نویسد: «رفیق پیشه‌وری... شما می‌خواهید تمام خواسته‌های انقلابی آذربایجان را همین حالا به دست آورید. اما وضعیت فعلی چنین امکانی را نمی‌دهد... لنین مطالبات انقلابی را تنها زمانی به عنوان هدف عملی مطرح می‌کرد که کشور در بحران عمیق بود و با دشمن خارجی می‌جنگید... امروز ایران در چنین وضعیتی نیست... ما نمی‌توانستیم نیروهایمان را بیشتر در ایران نگه داریم، زیرا این کار سیاست آزادی‌بخش ما در اروپا و آسیا را زیر سوال می‌برد. انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها به ما می‌گفتند اگر شما در ایران بمانید، چرا ما در مصر، اندونزی و یونان نمانیم؟... ما مجبور بودیم نیرو‌ها را خارج کنیم تا سلاح را از دست آنها بگیریم... شما می‌گویید ما شما را به آسمان بردیم و حالا به دره پرتاب کردیم. اینطور نیست. ما از یک تکنیک انقلابی استفاده کردیم... اگر شما عاقلانه رفتار کنید و با حمایت معنوی ما مطالباتی را کسب کنید که وضعیت فعلی را قانونی کند، آنگاه آذربایجان به عنوان پیشگام جنبش دموکراتیک در خاورمیانه شناخته خواهد شد».

استالین با بی‌رحمی سیاسی، پیشه‌وری را قانع کرد که مقاومت نظامی خودکشی است و باید با دولت قوام کنار بیاید. در نتیجه، مذاکرات بین تهران و تبریز آغاز شد و در ۱۳ ژوئن ۱۹۴۶ توافق‌نامه‌ای امضا شد که عملا حکومت ملی را به یک انجمن ایالتی تقلیل می‌داد و ارتش ملی را در ارتش ایران ادغام می‌کرد. اما این تنها یک آتش‌بس موقت بود.

زوال و فروپاشی؛ وقتی که برف‌ها سرخ شدند

قوام‌السلطنه با خریدن زمان، هم ارتش سرخ را از ایران بیرون کرد و هم با وعده‌های توخالی به شوروی در مورد نفت، آنها را آرام نگه داشت. در پاییز ۱۹۴۶، ورق کاملاً برگشت. قوام با حمایت ضمنی آمریکا و اطمینان از اینکه شوروی دیگر نیرویی برای دفاع از فرقه نخواهد فرستاد، به بهانه «تأمین امنیت انتخابات مجلس»، فرمان حرکت ارتش به سوی آذربایجان و زنجان را صادر کرد.

پیشه‌وری و رهبران فرقه، بار دیگر دست به دامان مسکو و باکو شدند. باقروف در ابتدا تلاش کرد تا از مسکو مجوز ارسال سلاح بگیرد، اما پاسخ کرملین منفی بود. شوروی تصمیم گرفته بود پرونده آذربایجان را ببندد. در روز‌های اولیه دسامبر ۱۹۴۶ (آذر ۱۳۲۵)، ارتش ایران به فرماندهی رزم‌آرا به سمت تبریز حرکت کرد.

در حالی که پیشه‌وری بر طبل مقاومت می‌کوبید و شعار «مرگ هست، بازگشت نیست» می‌داد، پیامی از مسکو رسید که همه چیز را تمام کرد. به رهبران فرقه دستور داده شد که مقاومت نکنند و نیرو‌ها را مرخص کنند. آنهایی که جانشان در خطر بود، اجازه یافتند به شوروی پناهنده شوند.

روز ۲۱ آذر ۱۳۲۵، درست یک سال پس از تأسیس حکومت ملی، ارتش ایران وارد تبریز شد. اما پیش از ورود ارتش، تراژدی آغاز شده بود. با فروپاشی ساختار قدرت فرقه، گروه‌های مسلح مخالف، اوباش و کسانی که در طول یک سال گذشته از سیاست‌های فرقه آسیب دیده بودند، دست به انتقام‌جویی زدند. هرج‌ومرج شهر را فرا گرفت.

گزارش‌های کنسولگری آمریکا و شوروی که حسنلی آنها را بررسی کرده، تصویری هولناک از آن روز‌ها ارائه می‌دهند. رابرت روسو، کنسول آمریکا در تبریز، در گزارش محرمانه خود به واشنگتن می‌نویسد: «دیروز، در عرض چند ساعت، رژیم دموکراتیک که یک سال پیش تأسیس شده بود، نابود شد... بسیاری از غیرنظامیان مسلح شده و به شکار دموکرات‌های سابق پرداخته‌اند. صدای تیراندازی قطع نمی‌شود... هیچ‌کس نمی‌داند پیشه‌وری کجاست. به من گفتند به ماشین وزیر آموزش، بی‌ریا، حمله شده است... وحشی‌گری و قتل‌عام آغاز شده است».

کشتار‌ها تنها به اوباش محدود نشد. دادگاه‌های صحرایی ارتش ایران به سرعت برپا شدند. فریدون ابراهیمی، دادستان کل حکومت ملی، که تا آخرین لحظه در ساختمان حزب مقاومت کرده بود، دستگیر و پس از محاکمه‌ای کوتاه اعدام شد. هزاران نفر از فداییان و اعضای حزب کشته، زندانی یا تبعید شدند. کتابخانه‌هایی که کتاب‌های ترکی داشتند سوزانده شدند و نماد‌های حکومت ملی تخریب گردید.

سرنوشت تلخ تبعیدیان و مرگی مشکوک

رهبران اصلی فرقه، از جمله پیشه‌وری، پادگان و شبستری، به همراه هزاران نفر از هوادارانشان به آن سوی ارس، به جمهوری آذربایجان شوروی گریختند. اما در آنجا نیز استقبال گرمی در انتظارشان نبود. آنها به عنوان مهره‌های سوخته‌ای دیده می‌شدند که بازی را باخته بودند. پیشه‌وری، که روحیه‌ای سرکش داشت، در باکو نیز دست از انتقاد برنداشت. او از اینکه شوروی آنها را وجه‌المصالحه قرار داده، خشمگین بود و در نامه‌هایی به باقروف و مقامات شوروی، از شرایط تبعیدیان گلایه می‌کرد.

سرانجام پیشه‌وری، به اندازه زندگی‌اش دراماتیک و مبهم بود. در ژوئیه ۱۹۴۷، تنها چند ماه پس از سقوط حکومتش، او در یک سانحه رانندگی مشکوک در جاده یولاخ به گنجه کشته شد. حسنلی با بررسی اسناد، تردید‌های جدی درباره تصادفی بودن این مرگ مطرح می‌کند. او اشاره می‌کند که باقروف و مقامات امنیتی شوروی از انتقادات صریح پیشه‌وری و احتمال تبدیل شدن او به یک دردسر سیاسی خسته شده بودند. مرگ او پرونده‌ای را بست که استالین دیگر تمایلی به بازخوانی‌اش نداشت.

در تهران نیز قوام بازی را به پایان رساند. مجلس جدید که در فضایی ملی‌گرایانه تشکیل شده بود، قرارداد نفت شمال با شوروی را با قاطعیت رد کرد (اکتبر ۱۹۴۷). استالین نه تنها آذربایجان را از دست داد، بلکه به نفت هم نرسید. این شکست، نخستین عقب‌نشینی بزرگ شوروی در جنگ سرد بود و به غرب نشان داد که می‌توان با ترکیبی از دیپلماسی، فشار سازمان ملل و نمایش قدرت، جلوی توسعه‌طلبی مسکو را گرفت.

بحران آذربایجان نقطه عطفی بود که جهان را تغییر داد. این بحران به آمریکا آموخت که باید در امور خاورمیانه دخالت مستقیم کند (که منجر به دکترین ترومن شد)، به شوروی فهماند که دوران توسعه‌طلبی آسان پس از جنگ پایان یافته، و برای مردم آذربایجان خاطراتی از امید و خیانت بر جای گذاشت. این داستان «آتشی یخ‌زده» است؛ آتشی که در سرمای جنگ سرد روشن شد، اما گرمای آن برای سوزاندن ریشه‌های خودش کافی بود.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: آذربایجان
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۱۰ - ۱۴۰۴/۰۹/۲۳
1
0
دم استالین گرم که جلوی این تجزیه طلبها رو گرفت
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۳۸ - ۱۴۰۴/۰۹/۲۳
1
0
روح قوام شاد.
نظرات شما